سفارش تبلیغ
صبا ویژن

برگی از یادداشت من:قاب دوربین من

....

لنز را میچرخانید، کادر را میبینید،احتمالا میگویید بخند و چیلیک،تصویر را ثبت میکنید. تصویر ثبت شده حالا فقط عکسی از ادمی در حال لبخند زدن نیست ؛ان عکس روایتی است که چه بخواهید یا نه،متعلق به شماست. هیچ کس نمیتواند یک بار دیگر با تکرار همان کار ها، یکی عین ان را بگیرد و این یک جور هاییی قانون ثبت است. چرا ثبت میکنیم؟چرا عکس میگیریم،خاطره مینویسیم یا یادداشت بر میداریم؟اگر فعل ثبت در همه ی فاعلانش به یک شکل انجام میشد،چه نیازی بود که هر کس دفتر چه خاطرات و دوربین خودش را داشته باشد؟خب،خاطرات حسن،همسایه دیوار به دیوار برای همه مان کافی بود وعکس هایی که شیرین،دختر خاله میگرفت،گویا.ولـــــــــــــــــی اینطور نیست.انسان خودش هم میداند که به اندازه همه ی ادم هایی که روی کرهی زمین زندگی میکنند،نگاه وجود دارد. نگاه شما با حسن و دخر خاله شیرین فرق دارد.شما دوست دارید لبخند کج فرد جلوی دوربین_ که همیشه سر حالتان میکند _ را ثبت کنید و شیرین،دوست دارد دندان های سفید او را هم توی ان قاب نگه دارد.شما دوست دارید در خاطرتان از لکه ی قهوه ای روی دست معلم ریاضی _ که کشف خودتان بوده _ یاد کنید و حسن، تنها به توصیف لباس او اکتفا میکند.این همان نگاهی است که اغلب از ان غافلیم و دیر یا زود ،حسرت ان را میخوریم .به چشم و گوشتان بی اعتنا نباشی.خاطرات ،یادداشت ها ،عکس ها، و روایت های خودتان را داشته باشید. بنویسید و حکایت کنید و با نگاهتان رفیق شوید.بگذارید 30 سال بعد هم یادتان مانده باشد که روی دست معلم ریاضیتان یک لکه قهوه ای بود که فقط شما متوجه ان شده بودید.



[ یادداشت ثابت - شنبه 93/5/19 ] [ 4:27 عصر ] [ مینا ] نظر