پيام

2-نيلوفر مرداب
93/3/15

+ خيلي عجله داشت…خيلي…. سريع دوش گرفت…مو‌هاش رو هم همون جوري که اون ميخواست درست کرد… ريش تراشش رو برداشت و يه صفايي هم به صورتش داد… سريع مسواک هم زد… يه لباسي هم که اون خيلي دوست داشت رو انتخاب کرد و پوشيد… ادکلن خوشبوش رو هم فراموش نکرد… يه نگاه توي آينه به خودش انداخت…تمرين کرد که چطوري بهش لبخند بزنه تا اون بتونه تا ته احساسات پاک قلبش رو ببينه… وااااااي….ديرش شده بود

2-نيلوفر مرداب 93/10/3

ساعت مچيش رو بست و کفشاشم که از ديشب واکس زده بود پاش کرد و رفت سوار ماشينش شد… سر راه از يه گل فروشي يک شاخه گل رز قرمز خريد… فقط يک شاخه…. چون يه قلب قرمز توي بدنش که همه ي احساساتش توش جمع شده بودند بيشتر نداشت… و براي ابرازشم گل سرخ رو انتخاب کرد…. خيلي ديرش شده بود… سريع گازش رو گرفت و رفت… فکر اون توي راه داشت ديوونه ش ميکرد… آرزو ميکرد اون شال نارنجي اش رو که خيلي دو

دوسش داشت رو سرش کرده باشه… داشت به روزاي اول آشناييشون فکر ميکرد…توي دلش يه اضطرابي داشت… از ته دل عاشقش بود…يه عشق واقعي…يه عاشق واقعي بود… پيچيد توي کوچه .. دل تو دلش نبود.. اما ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ.ـ..ـ.ـ.ـ……….. اونقدر شيفته و شيداش بود که حواسش به يه عابر بدبخت نبود… تصادف کرد….. اما…اما…ديدار با اون براش مهم تر بود… نامردي کرد و گاز داد و رفت… حيف که نميدونست توي رسم عا

حيف که نميدونست توي رسم عاشقي نامردي ممنوعه….! رسيد سر قرار…خوشحال بود با اين که دير رسيده ولي زودتر از اون رسيده..اما مضطرب بود.. چون اگه اون ميفهميد که چه اتفاقي افتاده دلش از اين کار ناجوانمردانه ش مي‌شکست… منتظر بود…هنوز نيومده بود… اون نيومد… چون ديگه هرگز نمي‌تونست خودش رو به اين قرار برسونه… اون موقع فرار و نامردي کردن اونقدر عجله داشت که متوجه رنگ نارنجي شال کسي که باهاش

اون موقع فرار و نامردي کردن اونقدر عجله داشت که متوجه رنگ نارنجي شال کسي که باهاش تصادف کرده بود، نشد……….

چه ميدونم:-D

ولش کن .......قالبو دوباره عوض ميکنم شايد فرجي شد يه بارم قبلا اينطور شد که قالبو عوض کردم درس شد..........دستت درد نکنه لطف کردي:-D @};- @};- @};- @};- @};- @};-

@};-

:) @};-

@};-