پيامهاي ارسالي
+
هـر روز تـو ذهــنـم خونــه تـکونـي دارم
شب مي تـونـه *ســــــياه ،ســــــياه*باشه
.
.
.
.
امــــــا
مهم منم که هــر روز *طلــــوع * مي کنم
*گل مينا *
95/2/7
2-نيلوفر مرداب
ممنونم از لايکت ايدايي=) @};-
2-نيلوفر مرداب
خوبي ايدا؟
2-نيلوفر مرداب
سحر بانو لطف کرديد@};- ممنونم
#حسين عاشوري#
درود برتو آريايي @};-
+
توي مبل فرو رفته بودم و به يکي از مجلات مُدي که زنم هميشه
مي خرد نگاه مي کردم. چه مانکن هائي، چقدر زيبا، چقدر شکيل و تمنا برانگيز.
زنم داشت به گلدان شمعداني که هميشه گوشه اتاق است
ور مي رفت و شاخه هاي اضافي را مي گرفت و برگ هاي
خشک شده را جدا مي کرد. از ديدن اندام گرد و قلنبه اش لبخندي گوشه لبم پيدا شد ،
از مقايسه او با دخترهاي توي مجله خنده ام گرفته بود...
زنم آنچنان سريع برگشت و نگاهم کرد
عليرضااحساني نيا
94/6/17
لبخندم را جمع و جور کنم. گلدان شمعداني را برداشت و روبروي من ايستاد و گفت:
نگاه کن! اين گل ها هيچ شکل رزهاي تازه اي نيستند که ديروز خريده ام.
من عاشق عطر و بوي رز هستم. جوان، نورسته،
خوشبو و با طراوت. گل هاي شمعداني هرگز به زيبائي و شادابي آنها نيستند،
اما مي داني تفاوتشان چيست؟ بعد،
بدون اين که منتظر پاسخم باشد اشاره اي به خاک گلدان کرد و گفت:
اينجا! تفاوت اينجاست. در ريشه هائي که توي خاک
2 فرد دیگر
20 فرد دیگر
+
*معرفي کتاب اسفند ماه*
*هزار خورشيد درخشان*
خوشاعشرتسراي کابل ودامان کُهسارش/ که ناخن بردل گل ميزند مژگان هرخارش
حساب مهجبينان لب بامش که ميداند/دو صد خورشيدرو افتاده در هر پاي ديوارش
سرگذشتي تلخ اما پر نغز از زنان و دختران افغان به قلم خالد حسيني روايتگر بادبادک باز . اگر کتاب بادبادک باز را داستان پدرها و پسرها بدانيم ، رمان هزار خورشيد درخشان را بايد راوي زندگي مادران و دخترها دانست.
عليرضااحساني نيا
94/6/17
*نخستين ترجمه از هزار خورشيد درخشان توسط «نشر باغ نو» و با مترجمي **«بيتا کاظمي»**وارد بازار کتاب شده است. اين کتاب در 461 صفحه و با قيمت شش هزار تومان در دسترس خوانندگان*
* قرار گرفته است.*
*سه ناشر ايراني ديگر، انتشار ترجمههاي متفاوتي از اين اثر را پيگيري ميکنند. مهدي غبرايي، سميه گنجي و منيژه شيخ جوادي مترجمان ديگري هستند که ترجمه آنها از هزار خورشيد تابان به پايان رسيده است. اين مترجمان از چهارنام متفاوت «هزار آفتاب شگفتانگيز»،«هزار خورشيد درخشان» ،«هزارخورشيد با شکوه» براي اين اثراستفاده کردهاند.*
+
*معرفي کتاب دي ماه*
قصه ي بعضي از کتاب ها از همان روي جلدش شروع مي شود .طرح جلد رمان انقدر نزديک به حال و هواي داستان است که خواننده از همان لحظه اي که کتاب را دست ميگيرد و چشمش مي افتد به عکس يا طراحي جلد وارد قصه مي شود. اتفاقي که وقت دست گرفتن و خواندن رمان (بوي برف) ميافتد. تازه ترين رمان شهلا شهابيان که نشر ققنوس ان را به تازگي معرفي کرده .
عليرضااحساني نيا
94/6/17
*عکس قديمي دختر و پسر توي قاب روي ديوار که خارج از قاب دست به دست هم دادند در کنار اجزاي ديگر تصوير مخاطب را ميبرد به خاطرات امروز از روزگار قديم؛ به خانه هاي قديمي و اتفاق هايي که درون يک خاندان ميافتد.32 فصل داستان با بوي برف شروع ميشود و با بوي روز بيست و چهارم شهريور ماه سال نود تمام. روز ها و شب ها در باغ و خانه حياط دار ميافتد*
* با حضور پر رنگ جاجان که مادربزرگ اشناي قصه هاست و راز هاي افراد خانواده ي مشيري. اين روز ها که هوا ، هم سرد تر ميشود و زمستان نزديک تر؛ خواندن (بوي برف )داستاني که درتهران اشنا روايت نميشود ،بيشتر ميچسبد*(همشهري)
1 فرد دیگر
10 فرد دیگر
نگارستان خيال
94/5/6
2 فرد دیگر
22 فرد دیگر
+
در آسمـــان من
سرنوشت هر ستاره ي دنباله دار به *چشم* هاي تو بسته است.
بايد هزار آرزو را از *نگاه* تو چيد
دلتنگي ...
94/5/3
2 فرد دیگر
31 فرد دیگر
+
*ابر بارنـده* به دريا ميگفت:
........................ من نباشم تو کجا دريايـي
در دلش *خنـده کنان* دريا گفت :
............................ ابر بارنده تو خود از مايـي
دلتنگي ...
94/5/3
+
*اندرزگويي *راست گو تر و نرم خوتراز
ساعت کهنه ديواري و
*تيـک تاکــ* هاي ارام ومداومــــش سراغ ندارم
دلتنگي ...
94/5/3
+
چشمان مادر
مدير : پسر شما اخراجه !
پدر: اخه چرا؟ من به عنوان پدرش حق دارم دليلش رو بدونم !
مدير : شرم اوره ! در طول دوره کاريم هرگزبا چنين چيزي روبه رو نشده بودم پدر:
محض رضاي
خدا به من بگين چي شده؟ اون بچه تازه مادرش رو از دست داده .اخه چي شده؟
کتک کاري کرده نمره صفر گرفته؟ به کسي فحش داده! اخه چي شده !
مدير : بچه شما …
پدر: بچه من چي؟
مدير : بچه شما جلوي هيجده جفت چشم . به معلمش
دلتنگي ...
94/5/3
مدير : بچه شما جلوي هيجده جفت چشم . به معلمش گفته :
عاشقتم عشقم ! واقعا از يک بچه کيس دوم ابتدايي بعيده ….
پدر پريد وسط حرفهاي مدير و با لحن تندي گفت : سعيد اين کجاست يمدير :پشت در دفتر !
پدر سريع از جايش بلند شد و از دفتر خارج شد . سعيد آنجا نبود چشم چرخاند .
روي رديف
صندلي ها کيف پسرش را شناخت !
روي کيف روي کاغذ A4 با خط کودکانه اي دست نوشته ي سعيد به چشم ميخورد ……
+
با وجود اينکه 4 ماه پيش دکترا گفتن خيلي دوام بياره 5.6 ساله و بهبودي براش نيست ولي از همون روزي که پاي سجاده ساعت ها براش گريه کردم تا الان که *4ماه و 25 روز و 16 ساعت* مي گذره مي دونستم خوب ميشه چون به اون بالاييه ايمان داشتم اونم براي اولين بار
هميشه اگر بهش توکل مي کردم ايمان نداشتم چون ميترسيدم که حاجتمو نده براي همين بازار نذر و نياز بود که راه مي انداختم
ولــــــي
حديث-9
94/4/27
ولي اون روز وقتي اين حرفو از دهن ...شنيدم اصلا نترسيدم نميدونم چــــراو چــــــه حکمتي توش بود!
اما ميدونستم حاجتمو ميده و نفسم خوب ميشه چون واسطه م تا حالا کسيو دست خالي پس نفرستاده،من هم به اون ،هم به وساطت بنده ش ايمان داشتم
نميدونم تا حالا اين حسو داشتيد يانه اينکه تو يه جمع فقط تو باشي که خوشحالــــي، دلــــــت روشـــــنه، اميـــــد داري
اگه که تجربه نکرديد، من کردم ؛حس خيلي قشنگيـــه
8 فرد دیگر
40 فرد دیگر
+
*معرفي کتاب بهمن ماه
*مـــزه روزگـــار رفتــــه http://parsiyar.ir/shahrzadmina/Feeds/9093017/
شب هاي بلند زمستان با هواي سردش جان ميدهد براي خواندن کتاب هاي پرقصه بي تکلف؛ داستان هايي که نمي خواهند تکنيک و زبان نويسنده را به رخ خواننده بکشند و قصدشان فقط قصه گفتن است و بــس. قصه هايي که وقت خواندنش دلتان کرسي ميخواهد و بخاري نفتي و روزگاري که همه چيز خيلي ساده تر از اين روز ها بود.
ارتميس
94/4/20
.(*پشت ايينه قديمي*) قصه همان روزها و همين شب هاست که *سهيلا فکور* ان را نوشته و نشر فار منتشرکرده. نويسنده کتاب با زبان محاوره اي، صميمي و طناز قصه روزگار قديم را روايت ميکند.قصه عزيز جون و مادرجون واقا ميرزا و ديگران در خانه اي که چند نسل از يک خانواده در ان با هم زندگي ميکردند.پشت ايينه قديمي را که دست ميگيريد انگار که نويسنده کتاب مينشيند روبه روتان و 28خاطره از زندگي اش را برايتان تعريف ميکند
خاطره هايي که گاه وصل ميشوند به امروز ما وتقابل2روزگار را پيش رويتان ميگذارند.اگرپيچيدگي دنياي مدرن و سردي روابط ادم هاي امروز شهر هاي بزرگ با همديگر برايتان ملال اورشده پشت ايينه قديمي را دست بگيريد و بخوانيد.به اندازه 126 صفحه ميتوانيد مزه روزگار رفته بچشيدو شيريني از ياد رفته اش را براي خودتان زنده کنيد.
ممنونم از لايکتون دوستان عزيز(*شبگرد کوچه ي تنهايي، زهرا ش، بهدونه، ||عليرضا خان||، تنهايي افتاب، غزل صداقت، سعيد عبدلي، حرف امروز من*)[10] @};-
+
تــو هم شده اي *انقلاب *زندگــي من ...
حالا هــر آنچه در زندگي من است تاريـخ دار شـده …
قبل از “*تـــو*”…. بعد از “*تـــو*”
ارتميس
94/4/20
+
سلام
اين خانم کوچولوي مارو ببينيد چقدر خوشگله.اسم کوچولومون* نفس *
نفس خانم ما نميتونه راه بره يعني دکترا گفتن به يه بيماري نادر مبتلاس..حتي احتمال داره نتونه مدرسه عادي بره:) ولي من خوشحالم چون از اقا امام حسين شفا شو خواستم ..ميدونمم که خوب خوب ميشه حالا فقط ميخوام خبرشو بدم خبر خوب شدن نفسمو چه حالا چه چند سال ديگه*=) =) =)*
در انتظار آفتاب
94/4/20